شاهزاده خانومی که نمی خندید

ساخت وبلاگ
بعد از این سی سال زندگی پر فراز و نشیب، می دونم دست آخر اونجایی که می خوای بهش برگردی، اونجایی که دم مرگت می خوای باشی، نه توی بغل معشوق، که توی جمع لعنتی خانوادست. هنوز نمی دونم چرا. من که سرم رو می کنم توی هر تئوری و هر نظریه و هر فرضیه ای، منی که دستم به انکار هر چیزی بلنده، منی که فرار کردم از همین خانواده، هنوز نفهمیدم دلیل این برگشتن روح سرگردان آدمیزاد، به اولین جایی که توش بزرگ شده، که چه بسا بدترین جایی هم که توش بوده چیه. آرزوی بی برو برگرد من دور شدن بود که شدم و راضی ام.  دوری نزدیکم کرده اما و این بد نیست. دوری انگار اجازه داده اون قسمت های بد خاطرات م کم رنگ و کم رنگ شه و تنها چی شاهزاده خانومی که نمی خندید...
ما را در سایت شاهزاده خانومی که نمی خندید دنبال می کنید

برچسب : گذشته, نویسنده : e2ganehf بازدید : 19 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1396 ساعت: 13:12